سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

دُر فشانی های بزرگ مرد کوچک خانه ی ما

امروز من و بابا با حضور عمو به کشف های تازه ای رسیدیم در چند پست قبل نوشتم که امیر به نون و بیسکوییتو اینجور خوراکی ها میگه "منو منو" کاشف بعمل اومد در بررسی های بعمل اومده که: خوراکی هایی که اسمشون رو بلد نیست مثل سیب زمینی سرخ شده و هندوانه و بیسکوییت و کاکائو و ویفر و دنت و ...میگه "مِنو مِنو" به نان اختصاصا میگه: "نومینو" به بستنی و ماست هردوشون میگه: "ما" تفکیک این دو هم به این صورته که با باز شدن در یخچال میپره جلو و میگه "ما" یعنی ماست و با باز شدن در فریزر میگه "ما" یعنی بستنی که البته علاقش فقط به روکش شکلاتی روی بستنی چوبیه داغ=داغ دو=دوغ سیب=سیب...
26 ارديبهشت 1393

بازی

یکی از کارهای مورد علاقه امیرحسین "آب بازی" هست که انواع مختلف داره 1)آب بخوره و بره یه گوشه ای و مابقی آب رو بریزه رو فرش و بلند بلند ذوق کنه 2)ازم آب بخواد بعدش بره مرکز فرش وایسه و دست بکنه تو لیوان و مثل یه باغبون مهربون، مسئولانه به گلهای قالی آب بده 3)لیوان های چای رو خالی کنه تو سینی ... یه نمونه از آب بازی پسرک که شامل انتقال آب با ملاقه از ظرق به لیوان هست رو ببینید این بازی هم بچه هارو چند دقیقه ای سرگرم میکنه هم برای تمرکز و برقراری تعادل مفیده امتحان کنید: عکسها:   ...
23 ارديبهشت 1393

کلمات و جملات تا 21 ماهگی

در چند پست قبل تعدادی از کلماتی که امیرحسین یاد گرفته ادا کنه رو نوشتم غیر اونها: شیر (از پایان 18 ماهگی) آب بده (اوایل فروردین=اواسط بیست ماهگی) دمپایی یا گاهی که تند میگه میشه دمپی (شبی که رفتیم خونه دایی مصطفی ازشون یاد گرفتی) چی=چایی از همه قشنگتر ادای جالب این کلمه هست مِنو مِنو فکر می کنین امیرحسین به چی میگه مِنو مِنو نون بیسکوییت و کاکائو و ... کیوی=کی بی یا تی بی نی نی = نی نی توپ = توپ دای جون = دایی جون جملاتی که چند روز اخیر یعنی پایان 21 ماهگی یاد گرفته : در با = درو باز کن در بَ = درو ببند یا در بستس ...
20 ارديبهشت 1393

سرگرمی های جدید

روزای اولی که شمال بودیم امیرحسین به دلیل تغییر شرایط و عدم حضور باباش با هیچی سرگرم نمیشد و هر دفعه دست یکیمونو می گرفت و می گفت "عجی" یعنی پاشین بریم بیرون آقا مسیح هماوایل  اسباب بازیاشو نمیداد به امیرحسین . همش کشمکش و آخرشم گریه سر این داستهن تصمیم گرفتم چندتا اسباب بازی جدید براش بگیرم که نتیجه داد اساسی چون هم خودش سرگرم میشد و هم میدادشون به مسیح و همین باعث شد خیلی با هم خوب شن و مسیح هم ماشیناشو بده به امیرحسین و حسابس باهم دوست شدن ... از وقتی هم برگشتیم یه سرو سامونی به تراس دادم و امیر بیشتر اونجاس. عکسها ادامه مطلب روزای اولی که شمال بودیم امیرحسین به دلیل تغییر شرایط و عدم حضور باباش با هیچی ...
20 ارديبهشت 1393

مسافرت 15 روزه

چهارم اردیبهشت رفتیم شمال تا دیروز که برگشتیم ششم اردیبهشت رفتیم بدرقه پدرجون و عزیزجون امیرحسین که راهی سفر مکه و مدینه بودن منتها بابای امیرحسین روز قبلش (5 اردیبهشت) برگشتن تهران تا شنبه صبح(ششم) با کاروان ورزشی برن ارومیه برای مسابقات والیبال بدرقه پدرجون و عزیز خوب برگزار شد اما امیرحسین بخاطر دوری از باباش خیلی بی قراری کرد از مسابقات والیبال بابای امیرحسین هم بگم که دوبازی اولو بردن وبازی سوم باختن و انصراف از ادامه بازی چهارم و در نهایت هم حذف تیمشون و برگشت به تهران... تو مدت غیبت بابای امیر ما از فرصت استفاده کردیم و دو هفته ای مزاحم مادرجون و آقاجون و دایی جون شدیم مادر بزرگم هم در این دو هفته کنارمون بودن امیرحس...
20 ارديبهشت 1393

بازدید از برج میلاد

دوشنبه یکم اردیبهشت به مناسبت روز زن به همراه یکی از همکاران ِ بابای امیرحسین و خانوادشون رفتیم بازدید از برج میلاد برای اولین بار منهای پایین اومدن از پله برقی های طبقات پایینش که شیب تندی داشت همه چیز خوب بود و حسابی به آقا امیرحسین خوش گذشت بخصوص چند دقیقه ای که با وسایل بازی و سلامت کنار پارکینگ برج سرگرم بود عکسها در ادامه مطلب:   دوشنبه یکم اردیبهشت به مناسبت روز زن به همراه یکی از همکاران ِ بابای امیرحسین و خانوادشون رفتیم بازدید از برج میلاد برای اولین بار منهای پایین اومدن از پله برقی های طبقات پایینش که شیب تندی داشت همه چیز خوب بود و حسابی به آقا امیرحسین خوش گذشت بخصوص چند دقیقه ای که با وسایل بازی و سلامت کنار...
20 ارديبهشت 1393

بوستان "مهندس علی محمد مختاری"

جمعه 29 فروردین سه تایی رفتیم بوستان مهندس مختاری-ده ونک خیلی خیلی زیبا بود هر چی بگم کم گفتم __________________________________________________________________________ اولش که وارد شدیم با دیدن گل ها در انواع و رنگ های مختلف و فضای معطر ِ اونجا پشت هم زمزمه می کردم "اینجا گوشه ای از بهشته" ولی چند دقیقه بعد بخاطر ازدحام و شیطنت های پسرک خیلی خسته شدم و دوست داشتم زودتر برگردیم، نعمت های خدا همشون عین معحزه هستن منتها ما چون درِِ ِشون غرق شدیم و مدام جلو چشامونن زود خسته میشیم و برامون تکراری میشن مثل "عشق مـــــــــــــادر به فرزند" که خود ِ خود ِ معجزس. روز تولد حضرت زهرا(س)  خدمت تمام زنان و مادران سرزمینم تبریک میگم. ...
1 ارديبهشت 1393
1